ما حیوانات را خیلیدوست داریم، بابایمان هم همینطور.ما هر روز در مورد حیوانات حرف میزنیم بابایمان هم همینطور.بابایمان همیشه وقتی با ما حرف میزند از حیوانات همیاد میکند، مثلا امروز بابایمان دوبار به ما گفت؛تولهسگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟ و هر وقت ما پول میخواهیم میگوید؛کرهخر مگه من نشستم سر گنج؟
چند روز پیشا وقتی ما با مامانمان و بابایمان میرفتیم خونعمه زهره اینا یک تاکسی داشت میزد به پیکان بابایمان. بابایمان هم که آنروی سگش آمده بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت:کور باباته یابو، پیاده میشم همچین میزنمت که به خربگی زن دایی, بابایمان هم گفت:برو بینیم باباجوجه و عین قرقی پرید پایین ولی آقاهه از بابایمان خیلی گنده تر بود و بابایمان را مثل سگ کتک زد. بعدش مامانمان به بابایمان گفت؛ مگه کرمداری آخه؟خرس گنده مجبوری عین خروسجنگی بپری به مردم؟
ما تلوزیون را هم که خیلی حیوان نشان میدهد دوست میداریم، البته علی آقا شوهر خالهمان میگوید که تلوزیون فقط شده راز بقا، قدیما همش گربه وکوسه نشون میداد. ما فکر میکنیم که منظور علی آقا کارتون پینوکیو باشه چون هم توش گربهنره داشت هم کوسه هم پینوکیو که دروغ میگفت.
فامیلهای ما هم خیلی حیوانات را دوست دارند، پارسال در عروسی منوچهر پسر خاله مان که رفت قاطیمرغها، شوهر خالهمان دو تاگوسفند آورد که ما با آنها خیلی بازی کردیم ولی بعدش شوهر خالهمان همان وسط سرشان را برید! ما اولش خیلی ترسیدیم ولی بابایمان گفت چند تا عروسی برویم عادت میکنیم، البته گوسفندها هم چیزی نگفتند و گذاشتند شوهر خالهمان سرشان را ببرد، حتما دردشان نیامد.ما نفهمیدیم چطور دردشان نیامده چون یکبار در کامپیوتر داداشمان یک فیلم دیدیم که دوتا آقا که هی میگفتند الله اکبر سر یک آقا رو که نمیگفت الله اکبر بریدند و اون آقاهه خیلی دردش اومد. و ما تصمیم گرفتیم که همیشه بگیم الله اکبر که یک وقت کسی سر ما را نبرد.
ما نتیجه میگیریم که خیلی خوب شد که ما در ایران به دنیا آمدیم تا بتونیم هر روز از اسم حیوانات که نعمت خداوند هستند استفاده کنیم و آنها را درتلوزیون ببینیم در موردشان حرف بزنیم و نمیدانیم اگر در ایران به دنیانیامد بودیم چه غلطی باید میکردیم