My Destiny

My Destiny

My Destiny

My Destiny

شغل پسرم

کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آینده‌اش بکند پسر هم مثل تقریباً بقیه هم‌سن و سالانش واقعاً نمی‌دانست که چه چیزى از زندگى می‌خواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت .
یک روز که پسر به مدرسه رفته بود ، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد . به اتاق پسرش رفت و سه چیز را روى میز او قرار داد : یک کتاب مقدس، یک سکه طلا و یک بطرى مشروب
کشیش پیش خود گفت : « من پشت در پنهان می‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بیاید . آنگاه خواهم دید کدامیک از این سه چیز را از روى میز بر می‌دارد ..»
اگر کتاب مقدس را بردارد معنیش این است که مثل خودم کشیش خواهد شد که این خیلى عالیست . اگر سکه را بردارد یعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نیست . امّا اگر بطرى مشروب را بردارد یعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوری خواهد شد که جاى شرمسارى دارد .
مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت . در خانه را باز کرد و در حالى که سوت می‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و یک راست راهى اتاقش شد . کیفش را روى تخت انداخت و در حالى که می‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشیاء روى میز افتاد . با کنجکاوى به میز نزدیک شد و آن‌ها را از نظر گذراند .
کارى که نهایتاً کرد این بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زیر بغل زد . سکه طلا را توى جیبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و یک جرعه بزرگ از آن خورد . .. .
کشیش که از پشت در ناظر این ماجرا بود زیر لب گفت : « خداى من! چه فاجعه بزرگی ! پسرم سیاستمدار خواهد شد

خوب بعدش چی ؟

یک تاجر آمریکایی نزدیک روستای مکزیکی ایستاده بود که یک قایق کوچک ماهیگیری از بغلش رد شد که توش چند تا ماهی بود.از مکزیکی پرسید: چقدرطول کشید گه این چند ماهی را گرفتی؟ مکزیکی پاسخ داد:مدت زیادی طول نکشید.
آمریکایی: پس چرا بیشتر صبر نکردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد؟
مکزیکی: چون همین تعداد هم برای سیر کردن خانواده ام کافیه.
آمریکایی: اما بقیه وقتت رو چیکار میکنی؟
مکزیکی: تا دیر وقت می خوابم، یه کم ماهیگیری می کنم، با بچه هایم بازی میکنم، بعدشم میرم توی دهکده میچرخم.یه گیلاس مشروب می خورم و با دوستانم شروع میکنیم به گیتار زدن و آواز خوندن و خوشگذرونی...خلاصه این هم زندگی ماست.
آمریکایی: ببین من و تو هاروارد درس خونده ام و می توانم کمکت کنم. تو باید بیشتر ماهیگیری کنی.اون وقت می تونی با پولش یه قایق بزرگتر بخری.بعد با درامد اون چند تا قایق دیگه هم اضافه میکنی.اون وقت کلی قایق برای ماهیگیری داری.
مکزیکی: خوب بعدش چی؟
آمریکایی : به جای اینکه ماهی ها رو به واسطه بفروشی، اونها رو مستقیما به مشتری ها می دی و برای خودت کار و بار درست میکنی.....بعدش کارخونه راه می اندازی و به تولیداتش نظارت می کنی...این دهکده کوچک را هم ترک میکنی و میری مکزیکو سیتی.....بعدا لوس انجلس و از اونجا هم نیویورک...اونجاست که دست به کارهای مهمتری می زنی.
مکزیکی: اما آقا ! این کار چقدر طول میکشه؟ آمریکایی: پانزده تا بیست سال!
مکزیکی: اما بعدش چی آقا؟
آمریکایی: بهترین قسمتش همینه...موقع مناسب که گیرت اومد می ری و سهام شرکتت رو به قیمت خیلی بالا میفروشی! این کار برات میلیون ها دلار عایدی داره.
مکزیکی: میلیون ها دلار!!!! آه!!! خوب بعدش چی؟
آمریکایی : اون موقع بازنشسته می شوی ! می ری یه دهکده ساحلی کوچک ، جایی که می تونی تا دیر وقت بخوابی، یه کم ماهیگیری کنی، با بچه هایت بازی کنی، بری دهکده و یه گیلاس مشروب بنوشی و تا دیر وقت با دوستات گیتار بزنی و آواز بخونی و خوش بگذرونی.............
مکزیکی از حرفای آمیرکایی تعجب کرد..چون همین الان همین کار و میکرد...

نجس ترین چیز دنیا

روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیز در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و درصورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
 وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.
عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد چوپان هم می گوید توباید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را  انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: " کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری.