My Destiny

My Destiny

My Destiny

My Destiny

مهم ترین سوال های جامعه ایرانی!!

) اجتماعی:

کی عاشق کی شده؟

کی مراسم می گیرن؟

مهریه-اش چقدر بود؟

جهیزیه اش چیا بود؟

آیا حامله است؟

چی زائیده؟

 

2) هنری:

کی با کی  نسبت داره؟

کی چقدر می گیره؟

کی قراره با کی ازدواج کنه؟

کی با کی به هم زده؟

کی کجا رقصیده؟

 

3) اداری:

کی چقدر می گیره؟

کی قراره مدیر بشه؟

کی با مدیر نسبت داره؟

کی با مدیر به هم زده؟

کی قراره ازدواج کنه ؟

 

۴) مراسم عروسی

کی چی پوشیده؟

کی چی خریده؟

کی با چی آمده؟

کی بخاطر کی نیومده؟

 

۵)بعد از مراسم:

کی چی پوشیده بود؟

کی چی آورده بود؟

کی چرا نیومده بود؟

کی بدون دعوت آمده بود؟

کی بود که چیز مناسبی نپوشیده بود؟!

 

۶) ترکیبی:

کی، کجا و با کی نسبت داشت که حالا داره چقدر می گیره؟

 کی عاشق کی بود که حالا چرا باید بره با یه کی دیگه ازدواج کنه؟

کی از کجا آورده که تونسته چی بخره؟

کی با کی به هم زده که با کی خوب شده؟

کی با کی کجا رقصیده بودن که چرا چیز مناسبی نپوشیده بودن؟

آزمایش یک واکسن جدید

سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک احتیاج به داوطلب داشت.
از میان مراجعین فقط سه نفر واجد شرایط اعلام شدند: یک آلمانی، یک فرانسوی و یک ایرانی.
قرار شد با تک تک آنها برای اتنخاب نهایی مصاحبه شود.
مصاحبه گر از آلمانی پرسید: برای اینکار چقدر پول میخواهید؟
او گفت: صد هزار دلار، این مبلغ را به زنم میدهم تا اگر فلج شدم یا مردم او بی پول نماند.
مصاحبه گر او را مرخص کرد و همین سوال را از فرانسوی پرسید.
او گفت: من دویست هزار دلار میگیرم... صد هزار تا برای زنم و صد هزار تا برای معشوقه ام.
وقتی او رفت ایرانی گفت: من سیصد هزار دلار میخواهم.
صد هزار تا برای خودم.
صد هزار تا حق حساب شما.
صد هزار تاش رو هم میدیم به آلمانی تا واکسن رو بزنه

حکایتی از عبید زاکانی

خواب دیدم قیامت شده است.
هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان.
خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»
 گفت:«می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»
خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...»
نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم